داستان کربلا از ابتدا ...
داستان کربلا از ابتدا
حركت امام حسین (ع) از مدینه در بیست و هشتم رجب سال 60 را می توان مقدمه حادثه كربلا دانست كه سیدالشهدا (ع) پس از قبول نكردن بیعت با فرزند معاویه، اهداف خود را از آغاز این حركت در وصیت نامه ای به برادرش محمد بن حنفیه بیان كردند.
پس از مرگ معاویه، فرزندش یزید خود را خلیفه مسلمین خواند و به والی مدینه نامه ای می نویسد و به او تاكید می كند كه برای او از مردم مدینه به ویژه چند نفر از شخصیت های مهم آن روز از جمله حسین بن علی (ع) بیعت بگیرد و چنانچه از بیعت كردن خودداری كرد، او را به قتل برساند.
امام حسین (ع) پس از مذاكره با والی مدینه نه تنها به چنین بیعتی تن نمی دهد بلكه با تلاوت آیه استرجاع 'انا لله و انا الیه راجعون' فرمودند: هنگامی كه افرادی همچون یزید (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاك كه حتی ظاهر اسلام را هم مراعات نمی كند) بر مسند حكومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند.
امام حسین (ع ) می دانست اینك كه حكومت یزید را به رسمیت نشناخته است، اگر در مدینه بماند او را به قتل می رسانند لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفی از مدینه به سوی مكه حركت كرد.
آن حضرت قبل از حركت به سوی مكه به كنار قبر جدش شتافت در حالی كه غمگین و اندوهناك بود تا از ستم ستمكاران نزد آن حضرت شكایت كند.
امام (ع) در برابر قبر شریف ایستاد و پس از خواندن دو ركعت نماز در حالی كه متاثر بود، فرمود: خداوندا! این قبر پیامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهایی برایم پیش آمده كه تو می دانی. خداوندا! من معروف را دوست دارم و از منكر، بیزارم. ای دارنده شكوه و عظمت، به حق این قبر و هر كسی كه در آن است، از تو می خواهم برای من آنچه را موجب رضایت تو و پیامبرت می باشد، انتخاب فرمایی.
سیدالشهدا (ع) برای مدتی طولانی به قبر جدش نگاه كرد، در حالی كه اطمینان یافته بود كه دیگر آن را نخواهد دید ، آنگاه به گریه افتاد.
هنوز سپیده صبح ندمیده بود كه آن حضرت را خواب فرا گرفت و جدش حضرت رسول (ص) را در خواب دید كه با گروهی از فرشتگان آمده بود.
پیامبر (ص)، امام حسین را در آغوش گرفت و میان دو چشم وی را بوسید در حالی كه به وی می فرمود 'ای پسرم! گویی كه تو به زودی در كرب و بلا در میان جمعی از امتم، كشته شده و سربریده خواهی شد در حالی كه تشنه خواهی بود و به تو آب نخواهند داد. آنها با این وجود به شفاعتم در روز قیامت امید خواهند داشت، برای آنان در نزد خداوند، بهره ای نخواهد بود. عزیزم! حسین! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا برای تو در بهشت درجاتی است كه جز با شهادت به آنها دست نخواهی یافت.'
با این سخنان اشتیاق امام حسین (ع) فزونی یافت و محنت های بزرگی كه از حكومت اموی بر او وارد می شد، در نظرش مجسم گشت. زیرا وی یا باید با فاجر بنی امیه بیعت كند و یا كشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: ای جد من! نیازی به بازگشت به دنیا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد كن.
پیامبر (ص) متاثر شد و به وی فرمود: باید به دنیا باز گردی تا شهادت روزی تو شود و پاداش بزرگی كه خداوند در آن برای تو قرارداده است، تو و پدر و عمو و عموی پدرت، روز قیامت در یك گروه محشور می شوید تا وارد بهشت گردید.
امام حسین (ع) پریشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالی كه امواجی از درد و غم بر او دست یافته بود و به یقینی كه كوچكترین شكی در آن راه نداشت، رسیده بود كه حتما شهادت روزی اش خواهد شد. پس همه اهل خانه اش را جمع كرد و آن خواب غم انگیز را برایشان گفت.
سیدالشهدا (ع) در تاریكی شب به سوی قبر مادرش رفت و مدتی در برابر قبر شریفش ایستاد، در حالی كه نگاه های آخرین وداع را بر قبر می افكند و عواطف سرشار و مهربانی های فراوانش را به یاد می آورد، آنگاه به گریه افتاد و با قبر، وداعی گرم كرد و سپس به طرف قبر برادرش امام حسن (ع) رفت، در حالی كه دردها و غم ها او را در بر گرفته بودند.
'محمد حنفیه' برادر امام حسین (ع) پریشان كه به سختی قدم بر می داشت و از شدت غم و اندوه، به درستی راه خود را نمی دید، نزد حسین (ع) شتافت و به آن حضرت گفت: برادرم! جانم فدای تو باد! تو محبوبترین مردم و عزیزترین آنان نزد من هستی، سوگند به خدا! نصیحتی را برای كسی از مردم، باز نمی دارم و كسی از تو به آن شایسته تر نیست. تو همچون جان و روح من هستی، تو بزرگ اهل بیت من هستی. تو كسی هستی كه بر او اعتماد دارم و طاعتش برگردن من است. زیرا خداوند تبارك و تعالی تو را شرافت بخشیده و از سروران اهل بهشت قرارداده است. من می خواهم پیشنهادی به تو بكنم، پس آن را از من بپذیر.
محمد، با این سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را كه پر از دوستی و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت و به امام پیشنهاد كرد: در مكه اقامت كن كه اگر در آنجا آرامش یافتی، همانجا می مانی و الا به شنزارها و شكاف كوه ها روی كن و از شهری به شهر دیگر برو تا ببینیم كه سرنوشت مردم به كجا می انجامد و بدین ترتیب رای تو درست ترین و كار تو دوراندیشانه ترین خواهد بود تا اینكه به پیشواز حوادث بروی و كارها در آغاز بر تو مشكل نگردد كه به آنها پشت كنی .
محمد همچنین گفت: من بر تو می ترسم كه به شهری از این شهرها وارد شوی و مردم اختلاف پیدا كنند، گروهی همراه تو باشند و گروه دیگر بر علیه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستین هدف نیزه ها گردی، در آن صورت، بهترین همه این امت از حیث خود و پدر و مادر، خونش ضایع ترین و خاندانش، خوارترین می شوند.
امام حسین (ع) بی اعتنا به حوادث، به سخن آمد و او را از عزم و تصمیم كاملش بر نپذیرفتن بیعت یزید، با خبر ساخت و فرمود: برادرم! اگر در دنیا ملجا و پناهگاهی نباشد، با یزید بن معاویه، بیعت نمی كنم.
در این هنگام بود كه فرزند حنفیه به گریه افتاد، زیرا از واقع شدن مصیبتی كمر شكن، مطمئن شده بود و آن مصیبت ها و محنت ها را كه بر برادرش جاری خواهد شد، به یاد آورد.
امام از دلسوزی او تشكر كرد و به او فرمود: برادرم! خداوند جزای خیر به تو بدهد. زیرا دلسوزی كردی و به صواب رهنمون گشتی. من قصد دارم كه به سوی مكه خارج شوم. من و برادران و برادر زادگان و شیعیانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من می باشد اما تو، اشكالی ندارد كه در مدینه بمانی و در اینجا مسائل را ناظر باشی و چیزی از مسائل آن را بر من پنهان ننمایی.
آنگاه امام (ع) وصیتنامه جاویدان خود را برای برادرش فرزند حنفیه نوشت كه در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حكومت یزید، سخن گفته است.
در این وصیتنامه بعد از نام خدا آمده است: این است آنچه حسین بن علی (ع) به برادرش محمد بن حنفیه وصیت نموده است. حسین شهادت می دهد كه پروردگاری جز خداوند یكتا نیست و شریكی ندارد و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست كه به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قیامت بدون شك خواهد آمد و خداوند آنان را كه در قبرها هستند بر می انگیزد.
من از روی بیهودگی و خودسری حركت نكرده ام و نه برای تباهی و یا ستم، بلكه برای طلب اصلاح در امت جدم (ص) قیام نموده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منكر كنم و با روش جد و پدرم علی بن ابی طالب (ع) رفتار نمایم.
هر كس مرا به حق بپذیرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هركس بر من اعتراض كند، صبر می كنم تا خداوند میان من این قوم حكم كند كه او بهترین حاكمان است.
این وصیت من برای تو است. ای برادر! من توفیقی جز به خدا ندارم كه بر او توكل كرده ام و به سوی او باز می گردم.
مام حسین (ع) پس از وصیت به برادرش محمد، برای سفر به مكه آماده شد تا با حجاج بیت اللَّه الحرام و دیگران ملاقات كند و اوضاع موجود در كشور و بحران های امت در روزگار یزید را با آنان در میان بگذارد.
نظرات شما عزیزان: